پایان من

اشک‏هایش را نقاشی می‏کرد،

با بی‏رنگ ترین مدادی که از گذشته‏اش با خود آورده بود.

بوی دل‏تنگی در اتاق؛

حس یأس نداشتن؛

صدای اصطکاک زندگی،

می‏آمد.

عبور بود از بغض.و رویایی که پایان نداشت.....

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد