عشق -الله-روح
عشق -الله-روح

عشق -الله-روح

تینا! همیشه تنها!

ببخش اگه دارم با بغض برات مینویسم ببخش اگه عاشقتم اگه همیشه دارم بهت فک میکنم آخه یه بار احساس کردم عاشق شدم و باید انقد به طرف فک کنم تا اونم ناخودآگاه بهم فک کنه! اما اشتباه میکردم! اون هوس بود ببخش اگه بجای تو عاشق یکی دیگه شدم ببخش اگه هرشب صدات میکنم اگه هرشب آویزونت میشم اگه کلافه ت کردم ببخش اگه جز تو کسی رو ندارم ببخش اگه ازت چیزایی میخام که لیاقتشو ندارم ببخش اگه بعضی وختا بهت فحش دادم اگه حس کردم دوسم نداری اگه حس کردم نیستی... ببخش اگه هنوز وسوسه میشم واسه فراموش کردنت ببخش... دوس دارم بیام پیشت، گناهه؟ دوس دارم محکم بغلت کنم، گناهه؟ دوس دارم داد بزنم تنهام تو تنهام نذار،گناهه؟ دوس دارم هرشب تو بغلت سرمو بذارم وسط قلبت،گناهه؟ بذار همه بفهمن عاشقم بذار آبروم واسه این دیوونگی بره بذار بیام پیشت دیگه تحمل ندارم! "خدایا" بذار بیام تو "بغلت"... ( این شاید آخرین پستم بود واسه همیشه... شاید...شاید...)

http://darone-man.blogsky.com/1390/05/07/post-168/

قصاب

با تشکر از خورشید آواکس

چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت _ احمد شاملو
چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت _ احمد شاملو
در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است

زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است

زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است

زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است

زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است

زمان پسرش می‌کشتند که خراب‌کار است

امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و

فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :

تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است

حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است

صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است

فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌

کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است

روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند

چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند

و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند

و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت

بخشش

از جملات خواهر گلم moon lover

قدرتمندترین ادمها کسی است که توانایی بخشش داشته باشه و امر بخشیدن برای این سخته که در جواب و عکس العمل به ضایع شدن حقت، سخاوتمندانه اجازه میدی که خداوند قاضی بشه و چه افرادی هستند که بخشیدنشون انقدر عظیم هست که حتی از خداوند هم میخوان که از حق خودش بگذره و فرد رو کامل ببخشه.

چیزهایی که من آموخته ام



در15سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند

در30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد

در40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ،
در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم


در45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند

در50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است

در55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را که میل دارد نیز بخورد

در70سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است

در75سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در85 سالگی دریافتم که زندگی زیباست

گارسیا ماکز (نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات)

مطالبی زا خورشید آواکس

یک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حیف / باد پائیزی بهارم را گرفت

اعتباری داشتم در پیش عشق / با نگاهی ، اعتبارم را گرفت

عشق یا چیزی شبیه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت .

داداش آریا

امروز داشتم مطالب  مردی از جنس نور رو میخوندم

داداش آریا

چقدر دوست داشتم میتونستم باهش صحبت کنم در حسرت این آرزویم

کاش اون موقع هایی که بود منم میبودم  یعنی بودم ولی تو آواکس نبودم

ای خدا این چه دنیایی هست که خلق کردی پر از تضاد  (بغض)

خوشحال

سلام به همه (ارواح سرگردان)

امروز خوشحالم

چند تا دلیل داره

1- وضع خواهرم بهتر شده و 4 روزه دایی شدم

2-یک نفری برام تشکر زده تو یکی از سایت ها که خوشحالم کرد چون اولین بود همونی که میخواستم شد

3- به یک موفقیت رسیدم که میخواستم

4- باشگاه رو شروع کردم

5- زبان رو شروع کردم

6- برف اومد اولین برف زمستونی

داغون

درسته  این دنیا میگن ارزش نداره که  آدم خودش رو اذیت کنه و غصه بخوره

درسته تمام مشکلات و بدبختی ها میگذره 


من خودم خداییش آدم خیلی بیخیالی بودم اما از مهر ماه به بعد اوضاع 180 درجه فرق کرد

از لحاظ روحی چند شبیه داغونم خیلی زیاد

دیشب اینقدر گریه کردم که صفحه کلیدم خیس شده بود

از حدود 7 صبح تو نت بودم تا 7 امروز فقط دو ساعت خوابیدم

حالم خرابه شدید

کی میتونه منو درک کنه

کی هست دردمو بفهمه

کی هست ؟

همیشه تنها

دیشب و دیروز و پریشب

روزهای سختی برام بود

از لحاظ روحی خراب

از دیروز عصر سر یک موضوعی دیگه مثل راونی ها بودم

اینقدر اشک ریختم که نمیتونید تصور کنید

ای روزگار

تف بر این دنیای نامرد همش خنجر میزنه تو قلبم

ای خدا کجایی؟ صدام رو میشنوی؟

آخه چرا؟

حقش نبود(گریه)

حقم نبود

آوای تنهایی

اینم از نوشته های وبلاگ دوست بسیار عزیزم

http://golenazz.blogfa.com/

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک او... 

خجالت

یکی از بهترین عزیزانم یک درخواستی داشت ازم  از عهده ام خارجه  خیلی شرمنده شدم

برای یک خانواده ای بسیار فقیر پول میخواست

ای وای من

ای خدا این دنیا چقدر کوچیکه یک عده در روز صد ها میلیون خرج میکنند یک عده هم ماه ها گوشت نخوردند (گریه گریه گریه)

گذر زمان

دقت کردین چقدر زمان زود میگذره؟؟

تولد خواهر بسیار محبوب و محترم (خورشید بی بدیل آواکس ) نازنین

امروز تولد آواکسی یکی از چهره های محبوب و دوست داشتنی من و بچه های آواکسه

خیلی خوشحالم

حیف که جاده های ارتباط یکطرفه است

دوربینی خریده بودم تا هدیه کنم حیف که ......

خب بهر حال

نازنین خانم هر جا در این سرزمین ایران هستی شاد شاد باشی

زیر سایه پروردگار متعال

دعا گویت هستم

برای سلامتی و شادابی روحت جزء 30 رو قبلاً  جزء 29 رو امروز برات میخونم

آلوده شدن

اینا واسه من صدق میکنه واسه شما چطور؟

گاهی هیچ چیز عذابت نمیدهد جز اینکه:
همیشه دانسته خطا کردی
ندانسته آلوده شدی
نشناخته وابسته شدی
صادقانه اعتماد کردی
نخواسته رانده شدی ...

کشیدن

چه خنده دار که
ناز را میکشیم...
آه را میکشیم...
انتظار را میکشم...
فریاد رامیکشم...
... درد را میکشم...
ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم !!!

آدم های ساده بی کلک

آدمهای ساده را دوست دارم؛ همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند؛ همان ها که برای همه لبخند دارند؛ همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند؛ آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است... بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می‌کند یا زمینشان می‌زند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد آدم های ساده را دوست دارم؛ بوی ناب “آدم” می دهند