اشکهایش را نقاشی میکرد، با بیرنگ ترین مدادی که از گذشتهاش با خود آورده بود. بوی دلتنگی در اتاق؛ حس یأس نداشتن؛ صدای اصطکاک زندگی، میآمد. عبور بود از بغض.و رویایی که پایان نداشت.....
اشکهایش را نقاشی میکرد،
با بیرنگ ترین مدادی که از گذشتهاش با خود آورده بود.
بوی دلتنگی در اتاق؛
حس یأس نداشتن؛
صدای اصطکاک زندگی،
میآمد.
عبور بود از بغض.و رویایی که پایان نداشت.....